برای خواندن این داستان به ادامه بروید
خلاصه:
من یک دانشجو بودم دور از مادر و پدرم زندگی میکردم من تنها بودم،درسته هم اتاقی من ادم خوبی بود اما...
برای خواندن این داستان به ادامه بروید.
خلاصه:
کیت یک دختر معمولی بود تا اینکه با دوستش به جنگل رفت و با سلندر رو به رو شد....
برای خواندن این داستان به ادامه بروید
خلاصه:
دختربچه پنج ساله کوچک گریه میکرد و به برادرش نگاه می کرد....
برای خواندن این داستان به ادامه بروید
خلاصه:
سلام من میچ هستم نمیدونم شما به ماورالطبیعه یا هرچیزی که مردم اسمش رو میزارن اعتقاد دارین یا نه اما من اینجام بگم که اون واقعیه...
برای خوندن این داستان و افسانه به ادامه بروید
خلاصه:
پولیبیوس یک افسانه قدیمی در یکی از شهر ها هستش دستگاه بازی توسط یک شرکت نامعلوم درست شده مردم برای بازی کردن صف میبستن اما...
برای خواندن داستان به ادامه بروید
خلاصه:
الیس مادر بسیار مهربانی داشت اما پدرش وحشتناک بود وقتی الیس 8 سالش بود مادرش در اثر یک بیماری وحشتناک فوت کرد پس الیس مجبور با زندگی با پدرش شد و دنیاش به محیط خونه محفوظ شد ...